شهید سیف الدین ساتیاروند
فرزند: حاج گنج یوسف
تاریخ تولد: 1349/4/25
محل سکونت: پلدختر روستای ولیعصر ( عج)
تحصیلات: اول دبیرستان
تاریخ شهادت: 1266/10/26
محل شهادت: ماووت عراق عملیات بیت المقدس 2
گلزار شهید: گلزار شهدای روستای ولیعصر (عج)
گفتگو با مادر شهید سیف الدین ساتیاروند
سر کار خانم از خودتان بگویید؟
مادر شهید سیف الدین ساتیاروند هستم، دارای ده فرزند که شهید هفتمین فرزندم بود.
از فرزند شهیدتان بگویید؟
ایشان انسانی واراسته، با تقوا، با ایمان و دلسوز و اهل نماز و عبادت بود. از غیبت و گناه دوری می کرد. ساده زیست و ساده پوش بود. شهید سیف الدین بسیار مهربان و خوش سیرت و شوخ طبع و از همه نظر زبانزد اطرافیان بود.
از فعالیت های سیاسی ایشان تا چه حدی با خبر بودید؟
عضو پایگاه مقاومت بسیج روستای ولیعصر (عج) بود.
آن زمان اوایل جنگ بود و خطر دشمن و منافقین منطقه را نا امن کرده بود ولی ایشان با اینکه سن کمی داشتند احساس خطر می کردند و خود را مسئول حفاظت از مردم روستا می دانست و می گفت: پایگاه مانند سنگر است و نباید آنرا خالی کرد.
تحصیلات شهید تا چه حدی بود؟ آیا شهید توانست به درسش ادامه دهد؟
آن زمان ما در یک روستا بنام "بومبورو" (محل زندگی بخشی از اهالی طایفه ساتیاروند روستای ولیعصر) در سه کیلومتری روستا ولیعصر بود زندگی میکردیم و امکانات برای تحصیلات فراهم نبود، به این دلیل شهید مجبور بود برای تحصیل به خانه پسر بزرگترم که در روستای ولیعصر زندگی میکرد بیاید. ایشان تحصیلات ابتدایی را در ولیعصر ولی دوران راهنمایی را در شهرستان پلدختر گذرانید. سال اول دبیرستان بود که به جبهه رفتند و به شهادت رسیدند.
با رفتن شهید به جبهه مخالفت نکردید؟
خیر، مخالفتی نکردم. وقتی که شوق و ذوق برای رفتن به جبهه را در او میدیدم نمی توانستم خلاف میل باطنی اش عمل کنم و می گفتم برو و از کشورت دفاع کن و به ندای امام خمینی (ره) لبیک بگو.
نظر شهید در مورد جنگ تحمیلی چه بود؟
می گفت این جنگ بین اسلام و کفر است. این سرزمین مانند ناموس ماست، باید برویم از آن دفاع کنیم، امام را نباید تنها گذاشت.
در چه سالی به جبهه ملحق شدند؟
در تاریخ 1365/1/25 به جبهه اعزام شدند و در چند عملیات حضور داشتند و شهیدم آرپی چی زن جبهه بود و بعد یکسال در خط مقدم به شهادت رسیدند.
اخلاق ایشان با خانواده و اطرافیان چگونه بود؟
شهید بسیار خون گرم و صله رحم را تا حد امکان بجا می آورد. اخلاق ایشان با خواهر و برادرانش خیلی خوب بود. همه ی اطرافیان ایشان را دوست داشتند چون همیشه بر لبانش خنده بود و به نا محرم نگاه نمی کرد.
نشانه هایی از شهادت در ایشان دیده بودید؟
یک شب خواب دیدیم که سیف الدین پیشم آمد و گفت: مادر جان مرا حلال کن، دستانم را بوسید و گفت برای خداحافظی آمده ام و میخواهم به منطقه بر گردم. وقتی که او رفت من به دنبالش رفتم اما هر چه او را صدا میکردم، انگار صدایم را نمی شنید.
صبح که بیدار شدم احساس کردم که پسرم شهید شده است و صبح خبر شهادتش را به ما دادند.
بعد از شهادت ایشان با چه سختی هایی روبه رو شدید؟
اوایل شهادت ایشان خیلی سخت گذشت، از اینکه فرزندم را از دست داده بودم حال روحی خوبی نداشتم ولی وقتی که به یاد حضرت زینب سلام الله علیه و مصائبی که کشیده بود می افتم، میدیدم که غم از دست دادن فرزندم در مقابل سختی های که آن حضرت کشیده چیزی نبود. برای همین از خداوند طلب صبر میکردم و از او میخواستم که به واسطه حضرت زینب سلام الله علیه و فرزند شهیدم، مرا در آخرت رو سفید گرداند.
تاچه حدی توانسته اید راه شهید را ادامه دهید؟
همیشه از خداوند خواسته و میخواهم که این توان را به من بدهد که به عنوان یک مادر شهید رهرو راه پسرم باشم و همچون حضرت زینب (س) صبر پیشه کنم. سعی میکنم با رعایت حجاب و شئونات اسلامی، راه شهیدم را ادامه دهم و از خداوند خواستارم که این توانایی را به من بدهد تا بتوانم همیشه و در همه حال پشتیبان ولایت فقیه باشم.
گردآورنده: سرکار خانم مهناز اصغری