شهیدان ساتیاروند

این سایت شهیدان ساتیاروند می باشد

>
شهیدان ساتیاروند

بی شک کلام پر مغز امام خمینی (ره):
<< ملتی که شهادت برای او سعادت است، پیروز است. >>
سخن امام (ره) از بزرگترین نظریه هایی است که در ساده ترین کلمات بیان شده است.
بنا به ضرورت تبیین تفکر بسیجی و فرهنگ شهادت طلبی در میان مردم جمهوری اسلامی ایران به ویژه جوانان نسل امروز، این سایت در صدد است؛ زندگی نامه، وصیت نامه، خاطرات و تصاویر شهدای ساتیاروند را که در جنگ تحمیلی با عزم راسخ و قلبی سرشار از عشق برای دفاع از ناموس و خاک میهن و آرمانهای انقلاب جمهوری اسلامی ایران به میادین نبرد شتافتند و به درجه رفیع شهادت نائل آمدند با کمک خداوند و خانواده شهدا قطره ایی از فداکاری آنها را به تصویر بکشانیم.

مسعود ساتیاروند


دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

آخرین نظرات

.

۱

نحوه آشنایی من با شهید سیف الدین بر می گردد به دی ماه 1365 در پایگاه شفیع خانی مستقر در جاده اندیمشک به پلدختر به هنگام اعزام حقیر به جبهه با ایشان آشنا شدم؛ و ایشان عضو گردان شهدا بود.

با توجه به اخلاق نیکو خندرو بودن ارتباط بسیار عمیق و از عمق جان با همرزمان و دوستانش داشت و هیچگاه و در هیچ شرایطی ارتباط ایشان قطع و یا سرد نمی شد و با شهید رشید ساتیاروند و الیاس (مهدی) مومنی، بسیار مونس بود. و دوستان و همرزمان شهید خیلی ها بودند که صمیمی و همیشه در عملیات ها با هم بودند از جمله: شهید حسن نعمتی، شهید رشید ساتیاروند، پاسدار عزیزالله پارایی، جانباز الیاس مومنی،پاسدار غفور خدایی، پاسدار هوشنگ میر فتیح، پاسدار بیژن هاشمی، و بنده حقیر مسعود هاشمی.
شهید سیف الدین بدور از تعصب، بسیار شجاع و دلیر و نترس و غیرتمند و از لحاظ اخلاق نمونه بود، خندرو، خوش رو، متواضع، بسیار خاکی و به دور از تکبر و ادعا و خودخواهی بسیار خاکی و متعصب به هم ولایتی هایش بود در جمع و در کل بخدا شهید سیف الدین ساتیاروند از همه لحاظ نمونه و زبانزد بود.
در عملیات کربلا 4 و 5 به همراه گردان شهدا با هم بودیم. حین عملیات کربلا 5 در شلمچه هنگامی که دسته یک گورهان میر شاکی تحت فشار و ضربات سنگین دشمن بعثی بود و تعداد 4 نفر از همرزمانش جهت کمک به ما از دسته دو وارد عملیات شده و شجاعانه جنگیدند.
یکی از خاطرات که از او دارم این است که در سقز بودیم هوای سقز خیلی سرد بود فکر میکنم زمستان 66 بود، او در مسیر منبع آب دیدم که یک چهار لیتری آب دستش بود به او گفتم این چهار لیتری آب را کجا میبری؟ و ایشان گفت صبح ها اینجا بسیار سرد است و یخبندان است برای نماز صبح اگر بخواهیم وضو بگیریم و تا منبع آب بیابیم یخ می زنیم هوا آنقدر سرد بود که وقتی آب روی دست می ریختیم آب قندیل می بست و ایشان هم گفت: این 4 لیتری را به چادر می بریم و در کنار کیسه خواب قرار می دهیم و هما جا وضو می گیریم و از آن هم نماز را می خوانیم.

روای: برادر مسعود هاشمی

گردآورنده: سرکار خانم مهناز اصغری

نظرات  (۱)

روحش شاد یادش گرامیباد🌹

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی